چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۲

با فیلم‌های فجر31/حوض نقاشی

حوض کم ماهی

حوض نقاشی

سینماپرس-گروه نقد/محمد هاشمي

 «حوض نقاشی» یک فیلم ملودرام است. ملودرام، در درجه اول با احساسات و عواطف تماشاگر سر و کار دارد. شاید بتوان گفت که یک ملودرام هر قدر این احساسات را به رقت بیشتری بکشد، هر قدر موجب شود که تماشاگر از فرصت تاریکی سالن سینما استفاده کند و بیشتر چشم هایش را خیس اشک کند، ملودرام بهتری است. اما این، شاید اولین و پایه ای ترین ویژگی ملودرام باشد.

 

این ویژگی ملودرامی است که «هم زمان» ماندگاری دارد و نه «در زمان». یعنی چنین فیلمی ممکن است برای این زمان، برای امسال و سال بعد، یا حداکثر دو سال بعد تأثیرگذار باقی بماند اما برای اینکه تأثیرش بیشتر بپاید و تا حدی بپاید که تأثیری به اندازه ی یک تاریخ بیابد، باید ویژگی های بسیار مهم دیگری نیز داشته باشد. از جمله اینکه باید بتواند در روایت خود تعامل مناسبی میان خودش و جامعه زمانش برقرار کند تا بعدها هر تماشاگری همچنان نشانه هایی از امتداد اجتماعی موضوع روایت آن فیلم بیابد. یا ویژگی های روانی شخصیت هایش به گونه ای باشد تا هر تماشاگر در هر زمانی بتواند آن شخصیت ها را درک کند. فیلم «حوض نقاشی» حامل ویژگی پایه ی یک ملودرام هست.

 

 این فیلم می تواند احساسات و عواطف رقیق تماشاگرش را با خود همراه کند. یک تماشاگر که هنگام تماشا خود را در اختیار دنیای فیلم قرار دهد و بگذارد عواطفش به بازی گرفته شود، حتماً در طول تماشای «حوض نقاشی» چندین بار دیدگان خیس خود را احساس خواهد کرد. بنابراین تا اینجا می توان به «حوض نقاشی» عنوان یک ملودارم متوسط داد. اما این فیلم، دقیقاً به همین دلیل که تنها در یک فرایند «هم زمانی» تأثیرگذار است و نه در یک فرایند «درزمانی»، نمی تواند بیش از یک ملودرام متوسط باشد.

 

بگذارید نگاه کوتاهی داشته باشیم به موضوع شکل گرفتن فیلم بر بافت اجتماعی و روانی روایت و شخصیت‌هایش. در مورد بافت اجتماعی می توانیم به اشاره فیلم درباره مشکلات معیشتی خانواده ها و از کار بیکار شدن رضا (شهاب حسینی) در این اثنا اشاره کنیم که در کنار بیکاری مردی از یک خانواده با سطح طبقاتی بالاتر قرار می گیرد. رضا با وجود کم توانی اش دست به هر کاری می زند تا به عنوان یک «مرد»، زندگی اش را بگذراند، اما مرد دیگری که مهندس است، بعد از یک سال نمی تواند کار جدیدی پیدا کند، چون در شأنش نیست که هر کاری انجام دهد. قرار دادن این دو نفر، به عنوان دو نمونه متضاد در یک بافت اجتماعی کار را به یک مقایسه کم ظرافت می کشاند و اجازه ی یک درک عمیق تر از معضلات اقتصادی در جامعه را به تماشاگر نمی دهد.

 

در مورد شخصیت های با مشکلات روانی هم گمان می کنم که بسیار بیش از این امکان داشت که فیلم ساز پیچیدگی های انسانی آنها را پرداخت کند و تنها به تعدادی حرکات و ژست های ظاهری و ویژگی های تخت و صلب و غیرقابل انعطاف (بیماران روانی به عنوان فرشته هایی از آسمان نزول کرده) اکتفا نکند... و سپس کافی است فقط در حد اشاره ای به «تقلید زندگی» (داگلاس سیرک) نگاهی بیندازیم و اینکه چگونه دیدگاه «در زمانی» یک ملودرام شاهکار می تواند فیلمی را به یک مورد مطالعاتی خوب سینمایی در مورد بازنمایی «تبعیض نژادی» در هنر تبدیل کند.

 

 بنابراین «حوض نقاشی» نمی تواند بازنمایی نسبتاً کاملی از معضلات اجتماعی و خانوادگی بیماران روانی در یک مقطع از تاریخ ایران داشته باشد. شکل پایان گرفتن فیلم که از کلوزاپی در قلب زمین آغاز می شود و به اکستریم لانگ شاتی از آسمان شهر می رسد دوباره نشان می دهد که مازیار میری در این فیلم آخرش چقدر به کلیشه ها که همان نشانه های کدشده هستند، دل بسته است. نشانه هایی که تاریخ مصرف بسیار کوتاهی برای فیلم جدید مازیار میری برمی سازند و این انتظار ما را از کارگردان فیلم های بهتری چون «به آهستگی» و «سعادت آباد» برآورده نمی کند.

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.